کارگران چمن
شش و نیم صبح که با چشمان رپوخ گرفته و بدنی خسته کوفته از خواب بیدار میشوی اول بار نگاهی به اهل خانه میاندازی که چطور در خواب لطیف، لطیفانه خوابیدهاند. و دهانت برای چند دقیقه گذاشتن سر بروی بالش سرد (الف) و بغل گرفتن بالش (ب) آب میافتد.
البته خواننده عزیز این خاطرات یک دانش آموز امروزی نیست بلکه تازه کارگری است که همچون نوزادی، تازه پا به جهان گشوده و همه چیز برای او از هفت تا هفت عجیب و نا آشناست.
آری از هفت تا هفت، برای من و او و آن های کارگر در ماه رمضان در دمای بیش از چهل درجه سانتی گراد، آخرش هم نفهمیدم چمن را برای آدم ها کاشته اند، یا کارگران را برای چمن؟
به هر حال صبح است و باید تا آقا مهندس ها و سرکاگرها از راه نرسیده اند. شلنگ را پهن و چمن را عوض کرد! اوایل که هوا خوب است خبری از ابرهای تیره نیست اما همین که ظهر فرا رسید او و آن های همکار بنده تازه بعد از چندماه یادشان می افتد که بلی چرا چمن فلانی زیاد است و چمن آن یکی کم و مال آن دیگری خشک شده است.
آن یکی آقای (ک) است. و یک پایش بی هوا در هوا میچرخد و لنگ میزند. تازه وقتی همان پایش هم شکسته بود به جای دکتر به نزد دکتر باشی های محل برده و هنوز پایش ورم میکند و درد هم دارد. تازه امروز فهمیدم که پاهایش تاول هم زده.
عه؟ آقای (ک) چرا پایت این طور شده؟
-ها... پام؟... والله نمیدونم.
-لابد آب رفته تو کفش هایت چرا چکمه نمی پوشی؟
-ها... نه نمیخواد کفش هام که سوراخ نشده دیشب همشو نگاه کردم. نه این به خاطر اون حفره کوچیکه که چند بار وقتی پر آب بوده پام درش افتاده.
-لااقل کرمی چیزی بزن این چه حالی است فردا انتظار داری بچه هایت به جای خودت، به خودت برسند؟
-نه نمی خواد خوب میشه...
و این قیافه من در اون لحظه :|
آن دیگری آقای (خ) است و یک دستش علیل، نمازه روزه میخواند و میگیرد و پشت سرم مردم تا جان در کف دارد حرف میزند علل خصوص راجب به آقای (ک) آخر از او خوشش نمی آید و ازطرفی هم میخواهد علیلی خود را با این کوچک کردن هایش کم جلوه بدهد و یا زیاد به چشم نیایید که هر بار با تانه و تشر های آقای (ک 2) که از قضا امسال سرگارگر هم شده و همش پوز ریاست چند ماهه اش را میکشد همگی هیچ و پوچ می شود.
این آقای سرکارگر خیر سرش لیسانس کشاورزی و دارد و مهندس است. آن وقت از عهده آب دادن به چمن خودش هم بر نمیآید. و همیشه زردی چمنش را به تعداد شیرهای آب و ظلم و فجوری که بدو شده نسبت میدهد.
خلاصه از این آقا ها کم نیستند مثلا" آقای (ح) در حرف زدن چون دکتری تحصیل کرده میماند ولی در عمل همچون زن های حمام عمومی میماند که سختی نماز روزه گرفتنش را با تانه و تشر به این وآن منجمله آقای (ع) خالی میکند. اما این آقای آخری آقای (ع) آدم خوبی است و کمی بیشتر چیز میداند. فقط همیشه از پدر و مادر خود شکایت دارد و از بخت بد نفرت.
اما ای جنابی که دست به دهن یا گوش به حرف خنده داری تیز کرده ای بدان که این موجودات عجیب و غریب نیز چون نه من بلکه تو آدمی هستند و روزی دوران کودکی و نوجوانی و جوانی پر شور خود را همانند تو و ایشان ها سپری کرده اند. اما لعنت بر بخت بد که آفتاب سوزان دست به دست فیش های خالی از اضافه کاری، جمعه کاری (و در بسیاری موارد حق اولاد و نپرداختن بمیه)و... و سختی روزگار و زن های سختی ندیده عقل هایشان رو به تاریکی و حرمتشان جلوروی مردم شهر زایع شده است. همین چند روز پیش بود که چندی از مردان با ماشین های پر از خانواده از جلو روی من گذشتند و بسیار خون سردانه فحش دادند و رفتند... حال چرایش بماند پیش خود و خدای خود.
اما وقتی به عراق کپک زده که به تازگی کپک هایش در آزمایش گاه های اسرائیل و اتاق فکر های آمریکا ریش و سبیل در آورده اند و از خدا بی خبر با نام خدا چه خون ها که نمیریزند و چه فساد ها که نمی کنند احول کارگرانش را جویا میشوم بدانان غبطه میخورم که چظور مسئولین بی مسئولیت ما گارگران را برای سبز نگه داشتن چمن هایشان خشک میگردانند و تازه در همان عراق کپک زده و اعراب سقوطی و لاغیر به حقوق کارگرانشان احترام میگذارند.
همین چندی پیش بود که یکی از کارمندان رسمی دولت که تازه دو سه سالی است با وساطت یکی از ارگان بزرگ او چندین نفر دیگر را به استخدام برگزیده و نماز روزه ندانسته رسمی هم شده اند. بر سر حقوق دومیلیون تومانی اش که چرا دویست تومانش کم و مال دیگر زیاد شده است بانگ بر سر آقای Y قرار دادی بلند کرده بود.
و آن وقت ما گارگران همین که بدنبال حق خود کمی از این آن سوال میپرسیم برای سال بعد اسممان را خط میکشند و باید شکم زن و بچه هایمان را با نیش زبان خوردن و دست فروشی های کنار خیابان سیر کنیم. که البته اگر کمی آشنا نداشته باشی ماموران صد معبر که تنها صدایشان بروی زعفا بلند است و جلو روی بنگاه دارن کوتاه، بار و بندیلت را جمع و پرت پشت ماشین میکنند.
ای کاش دنیایی بدون پارتی و همسو با سخنان پیامبر اسلام که نامشش جاودان باد می ساختیم تا ما کارگران هم میتوانستیم صدای خود را به گوش سنگین گوشان برسانیم.
شاید اگر کمی ساعات کاری متفاوت با توجه به گرما و... داشتیم و حقوق ها به جای سیر نزولی حداقل در جای پارسال خود باقی میماند. و مسولان هر ارگان خود را به گارگران خود میشناخت و صدایشان را رو در رو و نه فقط همچون انتخابات های تبلیغاتی از پشت تریبون میشنید. و نظارت بیشتری بر حقوق کارگران و سرکارگران فرسوده و پیمانکاران نرم تن داشتیم. و یا لااقل کارگران از حداقل حقوق خود باخبر بودند و شکایات آن ها با لاقیلی جواب داده نمی شد هیچ وقت شاهد پرشدن پارکینگ های ماشین الات پیمان کاران و تازه خرید تلوزیون های 40 اینچ قسطی از قاچاق چیان کالا از سوی کارگران که در دورترین ناآبادی ها خانه اجاره کرده اند نمی شدیم.
بیاید یک بار دیگر از خود بپرسیم اگر شما نیز دستکش و پاتول های کارگری بر تن داشتید چنین ساده از ماجرا میگذشیتد؟
ساکو شجاعی 94
نظرات شما عزیزان: